انواع جواهردرباره انواع جواهر مادی و مجرد اختلافاتی در میان فلاسفه وجود دارد. مشائین جوهر را به پنج قسم تقسیم کردهاند. اما شیخ اشراق فقط سه نوع از آن را قبول کرده و نوع دیگری را با عنوان جوهر مثالی افزوده است. ۱ - جواهر از دیدگاه مشائینپیروان مشائین جوهر را به پنج قسم تقسیم کردهاند: ۱. جوهر عقلانی که مجرد تام است و علاوه بر اینکه ذاتا دارای ابعاد مکانی و زمانی نیست تعلقی هم به موجود مادی و جسمانی ندارد. باید توجه داشت که اطلاق عقل بر چنین موجودی ربطی به عقل بمعنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد و استعمال واژه عقل درباره آنها از قبیل اشتراک لفظی است. چنانکه علماء اخلاق عقل را بمعنای سومی نیز بکار میبرند. ۲. جوهر نفسانی که ذاتا مجرد است ولی تعلق به بدن موجود جسمانی میگیرد بلکه بدون بدن امکان پیدایش ندارد هر چند ممکن است پس از پدید آمدن تعلقش از بدن قطع شود و بعد از مرگ بدن هم باقی بماند. ۳. جوهر جسمانی که دارای ابعاد مکانی و زمانی است و ما نمودهای آن را بصورت اعراضی از قبیل رنگها و شکلها احساس میکنیم و وجود خود آن را با عقل اثبات مینماییم مشائین هر جوهر جسمانی را مرکب از دو جوهر دیگر به نام ماده و صورت میدانند. ۴. ماده یا هیولی که به عقیده ایشان جوهری است مبهم و بدون فعلیت که در همه اجسام اعم از فلکی و عنصری موجود است ولی ماده هر فلکی تنها صورت خاص خودش را میپذیرد و از این روی به گمان ایشان کون و فساد و خرق و التیام در افلاک محال است اما ماده عنصری انواع صور مختلف بجز صورت فلکی را میپذیرد و از این جهت عالم عناصر عالم تحولات و تبدلات و کون و فسادها است. ۵. صورت که حیثیت فعلیت هر موجود جسمانی و منشا آثار ویژه هر نوع مادی است صورت انواع مختلفی دارد که از جمله آنها صورت جسمیه است که در همه جواهر جسمانی وجود دارد و قابل انفکاک از هیولی نیست صورتهای دیگری نیز هست که متناوبا همراه با صورت جسمیه در انواع مختلف جسمانی تحقق مییابند و قابل تغییر و تبدیل و کون و فساد هستند مانند صور عنصری و صور معدنی و صور نباتی و صور حیوانی. ۲ - دیدگاه شیخ اشراق درباره جواهراز سوی دیگر شیخ اشراق وجود هیولی را بعنوان یک جوهر بدون فعلیت و جزئی از جوهر جسمانی انکار کرده و صورت جسمیه را همان جوهر جسمانی دانسته و سایر صورتهای عنصری و معدنی و نباتی را بعنوان اعراضی برای جوهر جسمانی پذیرفته است و در میان پنج نوع جوهری که مشائین قائل شدهاند تنها سه نوع از آنها جوهر عقلانی جوهر نفسانی جوهر جسمانی را قبول کرده است. ولی نوع دیگری از موجودات را بعنوان واسطهای میان مجرد تام و مادی محض به نام اشباح مجرده و صور معلقه اثبات کرده که بعدا در اصطلاح متاخرین به نام جوهر مثالی و برزخی معروف شده است. ۳ - نظرات دیگرقبلا اشاره شد که بارکلی جوهر جسمانی و طبعا ماده و صورت مادی را انکار کرده است وی معتقد بود که آنچه را ما بعنوان اشیاء مادی درک میکنیم در واقع صورتهایی است که خدای متعال در عالم نفس ما بوجود میآورد و واقعیت آنها همان واقعیت نفسانی است و در ماوراء نفس عالمی بنام عالم مادی وجود ندارد. نیز اشاره شد که هیوم جوهر نفسانی را نیز مورد تشکیک قرار داده و اظهار داشته است که ما فقط میتوانیم پدیدههای نفسانی اعراض را بصورت قطعی اثبات کنیم زیرا آنها تنها اموری هستند که مورد تجربه بیواسطه قرار میگیرند. ۴ - جوهر جسمانیتصور اینکه جهان مادی تنها در عالم نفس و در ظرف ادراک انسان وجود دارد پنداری نادرست است زیرا انسان با علم حضوری مییابد که صور حسی را خودش بوجود نمیآورد پس ناچار علتی بیرون از خودش هست که به نحوی تاثیر در پیدایش ادراکات حسی وی دارد. و اما فرض اینکه خدای متعال بدون واسطه این صورتهای ادراکی را در نفس ما پدید میآورد آنچنان که از سخنان منقول از بارکلی بدست میآید نیز فرض صحیحی نیست زیرا نسبت فاعل مجرد به همه نفوس و همه زمانها و مکانها مساوی است پس پدید آمدن پدیده خاص در زمان معین بدون وساطت فاعلهای اعدادی و حصول شرایط خاص زمانی و مکانی صورت نمیپذیرد. گو اینکه همه عالم هستی آفریده خدای متعال است و او تنها کسی است که هستی موجودات را افاضه میفرماید. بعلاوه با انکار وجود ماده جایی برای نفس بعنوان جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و باید آن را از قبیل جواهر عقلانی و مجردات تام بحساب آورد در صورتی که مجرد تام معروض اعراض و دستخوش دگرگونیها واقع نمیشود. حاصل آنکه اعتقاد به جهان مادی علاوه بر اینکه یک اعتقاد ارتکازی و به یک معنی فطری است مقتضای برهان عقلی نیز هست. ۴.۱ - انکار جوهر جسمانیدر این میان بعضی از اندیشمندان غربی اظهار داشتهاند که آنچه از جهان مادی قابل اثبات است تنها اعراضی است که مورد تجربه حسی قرار میگیرد و چیز دیگری بنام جوهر جسمانی قابل اثبات نیست مثلا هنگامی که یک سیب مورد ادراک حسی ما قرار میگیرد بوسیله چشم رنگ و شکل آن را میبینیم و بوسیله بینی بوی آن را استشمام میکنیم و با لمس کردن نرمی آن را درک میکنیم و با خوردن آن مزهاش را میچشیم اما با هیچ حسی درک نمیکنیم که علاوه بر رنگ و شکل و بوی و مزه و مانند آنها چیز دیگری بنام جوهر سیب وجود دارد که محل این اعراض میباشد. در برابر ایشان باید گفت گو اینکه ما حس جوهرشناس نداریم اما با عقل خود میفهمیم که موجود خارجی یا اینکه حالت و صفتی برای شیء دیگر و نیازمند به موضوعی است که متصف به آن شود و در این صورت عرض خواهد بود و یا نیازمند به موضوع و موصوف خارجی نیست و در این صورت آن را جوهر مینامیم پس آنچه متعلق ادراکات حسی قرار میگیرد اگر عرض باشد ناچار نیازمند به موضوع جوهری میباشد و اگر نیازی به موضوع نداشته باشد خود آن جوهر خواهد بود و به هر حال از نظر عقل چارهای جز پذیرفتن وجود جوهر جسمانی نیست و اما تعیین جواهر و اعراض خارجی مسئله دیگری است که فعلا در صدد بررسی آن نیستیم. ۵ - جوهر نفسانیعلم حضوری به نفس، عین وجود آن است و هر انسانی کمابیش از چنین علمی برخودار است ولی این علم مراتبی دارد و در آغاز مرتبه ضعیفی از آن تحقق مییابد که متناسب با ضعف وجود نفس میباشد و از این جهت مورد آگاهی قرار نمیگیرد. تدریجا آگاهی ضعیفی نسبت به آن پیدا میشود ولی باز هم در حدی نیست که بتواند تفسیر ذهنی روشنی از آن داشته باشد و از این جهت آن را با بدن اشتباه میکند هر قدر وجود نفس کاملتر و مرتبه تجردش بالاتر باشد آگاهی وی از خودش بیشتر خواهد بود تا بحدی که آن را با روشنی کامل مییابد که جوهری است مجرد و مستقل از بدن اما چنین علمی جز برای کسانی که مراحلی از تکامل معنوی را پیموده باشند حاصل نمیشود و از اینروی اکثر انسانها برای حصول علم آگاهانه به تجرد نفس نیازمند به برهان میباشند. ۵.۱ - راههای اثبات تجرد نفسبرای اثبات تجرد نفس راههای گوناگونی وجود دارد که بررسی همه آنها درخور کتاب مستقلی است از جمله آنها دلایلی است که با استفاده از رؤیاها و احضار ارواح و خوابهای مغناطیسی و همچنین از اعمال مرتاضان و کرامات اولیاء خدا و مانند آنها اقامه میشود و بعضی از مقدمات آنها برای کسانی که اطلاع مستقیم نداشته باشند باید از راه نقل ثابت شود و حقیقت این است که اینگونه منقولات فوق حد تواتر است. در یک دسته دیگر از دلایل از مقدماتی استفاده میشود که باید در علوم تجربی و بخصوص روانشناسی و زیستشناسی اثبات گردد مانند این مقدمه که همهاندامها و سلولهای بدن تدریجا عوض میشود و حتی سلولهای مغز در اثر تحلیل رفتن و تغذیه از مواد جدید دگرگون میشوند در حالی که نفس وجود شخصی ثابتی دارد که در طول دهها سال باقی میماند و هر انسانی از این وحدت شخصی خودش آگاه است. اما برهانهای فلسفی خالص برای تجرد نفس نیز بر دو دسته تقسیم میشوند یک دسته براهینی که از تحلیل همان علم حضوری متعارف حاصل میشود و یک دسته براهینی که نخست تجرد پدیدههای نفسانی مانند ادراک و اراده و محبت را ثابت میکند و آنگاه تجرد موضوع آنها که نفس است اثبات میگردد و چون در آینده از تجرد کیفیات نفسانی بویژه از تجرد علم و ادراک بحث خواهیم کرد در اینجا به بعضی از براهین که مستقیما تجرد نفس را به ثبوت میرساند بسنده میکنیم. ۵.۲ - دو برهان بر تجرد نفسدر اینجا به دو تا از براهین تجرد نفس اشاره میکنیم: ۶ - برهان ابنسیناابنسینا در اشارات برهانی برای تجرد نفس اقامه کرده که حاصل آن این است اگر انسان در محیطی باشد که اشیاء خارجی توجه او را جلب نکند و موقعیت بدن وی هم به گونهای نباشد که موجب توجه به بدن شود یعنی گرسنگی و تشنگی یا سرما و گرما یا درد و ناراحتی دیگری او را رنج ندهد و حتی هوا نیز کاملا آرام باشد به طوری که وزش باد هم توجه او را جلب نکند و بقول ابنسینا هواء طلق باشد در چنین موقعیتی اگر توجهش را متمرکز در خودش یعنی همان من درککننده کند به گونهای که توجه به هیچ امر بدنی نداشته باشد نفس خود را مییابد در حالی که هیچیک از اندامهای بدن را نمییابد و آنچه را مییابد غیر از چیزی است که نمییابد پس نفس غیر از بدن مادی است. این برهان چنانکه ملاحظه میشود کمکی است برای اینکه ذهن بتواند تفسیر صحیحی از علم حضوری به نفس داشته باشد و شرایطی را که شیخ الرئیس ذکر کرده در واقع برای راهنمایی افراد عادی است که بتوانند توجه خودشان را متمرکز کنند به طوری که عوامل مادی موجب جلب توجه ایشان به بدن و متعلقات آن نگردد و قبلا اشاره کردیم به اینکه کسانی که مراحلی از کمال معنوی را پیموده باشند میتوانند توجه خودشان را کاملا منعطف به نفس کنند و حقیقت آن را مشاهده نمایند اما افراد عادی برای اینکه بتوانند تا حدودی توجه خودشان را از امور مادی برگردانند باید اینگونه شرایط را مراعات کنند. ۷ - برهان تقسیمناپذیری نفسبرهان دیگر بر تجرد نفس این است که وقتی در وجود خودمان یعنی همان من درککننده دقت کنیم میبینیم وجود من امری بسیط و غیر قابل تقسیم است و مثلا نمیتوان آن را به دو نیمه من قسمت کرد در صورتی که اساسیترین خاصیت اجسام قسمتپذیری است، اما چنین خاصیتی در نفس یافت نمیشود و حتی بتبع بدن هم قابل قسمت نیست پس ناچار مجرد خواهد بود نهایت این است که به بدن تعلق میگیرد و رابطه وجودی خاصی با آن دارد که هم در آن تاثیر میکند چنانکه با اراده نفس بدن حرکت میکند و هم از آن اثر میپذیرد چنانکه از گرسنگی و تشنگی رنج میبرد و بسیاری از تاثیر و تاثرات دیگر که باید در مباحث روانتنی مورد بررسی قرار گیرد. ۸ - پانویس
۹ - منبعسایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «انواع جوهر»، تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۱۰/۰۳. |